مامان برق هارو خاموش میکنه میگه بخواب
انگار که تاریکی اب رو اتیش باشه برگه رو کنار میزارم و اروم شدم
البته ربطی به تاریکی نداره بیشتر چون هرچی تو دلم بود نوشتم به عنوان دیالوگ مغزم و دلم اروم شد
#سخنران نسل نو...برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 28
به اخر قصه که رسیدم فهمیدم من این رمان رو قبلا خوندم
بار اولم نیست که اینطور میشم
کلا خیلی وقت بود از این دست رمان های عاشقانه و ابکی نمیخوندم
وقتی که زیادی احساس میکنم داره حالم بد میشه
میرم رمان میخوندم که تمام فکرم درگیر داستان کنم
#سخنران نسل نو...
برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 29
برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 28
برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 31
برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 30
برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 32
برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 30
برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 32
برچسب : نویسنده : roooznavsht بازدید : 28
با ادما جدید اشنا شدم
حقیقتا فکر میکنم کمی ذهنم شبیه ادم بزرگا شده
خیلی چیزا برام بی اهمیت شدن
ولی یه چیزا دیگه برام مهم شدن
افکارم تغیر کرده
حتی اون احساس که بخدا داشتم
کم کم دارم چیزا جدید یاد میگیرم
حتی علایق سیاسی ام تغیر کرده
قبل تر ها از سیاست متنفرم بودم اما این روز ها دوس دارم بیشتر از سیاست بدونم
یه جورای کنجکاو شدم در مورد سیاست
خلاصه که اصلن شبیه اون رضوان قبلی شاید نیستم
#سخنران نسل نو...